چرا پیامهای صریح فلسفی در سریالهای تلویزیونی با این سرعت در حال افرایش است؟ آیا این یک اتفاق در روند تولید محتوای رسانههای دیجیتال است؟ یا چیزی عمیقتر در مورد جامعه و نسل هزاره به ما میگوید؟ به نظر میرسد ما در حال زندگی در عصری از خلاقیت مخرب و بازجویی عمیق سنتها هستیم، درست مثل پایان عصر طلایی اروپا. ریک سانچز نسخه دیجیتالی مرد بدون خاصیت (Man Without Qualities) و بوجک هورسمن همان لئونارد بلوم است. شوخیهای ساده در قالب بُرندهترین و پوچترین بیانیهها درباره زندگی و موجودیت بین شخصیتها رد و بدل میشود. توجیه علاقه نسل جدید به طنز تلخ، تحقیرآمیز و نیهیلیستی با طوفان چالشهای محیطی، نابرابریهای عظیم جهانی و عدم اطمینان سیاسی که از نسلهای گذشته به ارث رسیده، جذاب است. رفتار هزارهها در رسانههای اجتماعی به خوبی در تضاد بین دیدگاه تاریک و بدبینانه از هستی در «بوجک هورسمن» و «ریک و مورتی» و نگرش تا حدی خوشبینانه «جای خوب» نشان داده میشود. در حالی که دو سریال اول کاملا پوچگرایانه هستند، «جای خوب» با وجود تهدید به محکوم شدن به رنج ابدی، لحن خوشبینانهای را حفظ میکند. زندگی ممکن است عاری از هدف باشد؛ وجود ممکن است دردناک باشد؛ با این حال، چیزی که شخصیتهای اصلی فیلم «جای خوب» به ما نشان میدهند این است که معنای زندگی را میتوان پیدا کرد. شاید این همان چیزی است که بوجک یا ریک و مورتی را از افسرده شدن بیش از حد باز میدارد، ممکن است به بیمعنی بودن زندگی بخندیم، اما در تعامل با طرفداران دیگر و به اشتراک گذاشتن این میمها، معنایی را در یکدیگر پیدا میکنیم. شاید این سریالها، علیرغم اینکه زندگی را بیمعنا و پوچ نشان میدهند، ما را به تفکر وادارند که با این وجود چگونه , ...ادامه مطلب